نقد بنیادی فیلم «داستان ازدواج»
تعداد بازدید : 2
زوال نظام خانواده
نویسنده : علی رفیعی وردنجانی
داستان ازدواج ساخته «نوآ بامباک» اثری ساختار شکن برابر نظام خانواده در جوامع کلاسیک و مدرن است. آدام درایور و اسکارلت جوهانسون از نظر تکنیک بازیگری و اهمیت شخصیتپردازی روبهروی دوربین قدرتمندانه ایفای نقش میکنند؛ اما اساس فیلمنامه نکته بزرگی را مد نظر قرار نداده است و آن جامعهای است که به نقد آن میپردازد. جامعهای که قشر ادیت شده آن (دو بازیگر تئاتر با تفکر انقلابی- احساسی) به تفاهم فکری بر سر یک مسئله نرسیدهاند و فیلم با چرایی شکلگیری روابط آنها شروع میشود که این نکته به انحلال فلسفه هنر در یک اثر سینمایی منجر خواهد شد.
خانواده چیست؟
در همه جای دنیا خانواده نظامی قدرتمند در رسیدن به اهداف اجتماعی یک کشور است. خانواده، جدای از شکلهای عجیب و غریب امروزیاش که به مراتب کاربرد عملیاتی پایینتری در یک جامعه دارد، از به هم پیوستن دو تفکر و نه صرفاً دو جسم یا جنس تشکیل میشود که در خود عقاید، فرهنگ، سیاست و... را تکثیر میکنند. مرد و زنی که سالها با هم زندگی میکنند و دارای فرزند هستند میتوانند شکل ظاهری یک خانواده را بازتاب دهند، اما خانوادهای معنای اجتماعی به خود میگیرد که در هدف و شخصیتپردازی نظام مشخصی داشته باشد و نمونهای کامل از جامعه فرهنگی یک کشور به شمار رود. آنچه در این یادداشت به آن میپردازم سعی و تلاشی است برای روشنسازی چالههای فرماتیک یک رابطه زناشویی بیرون از نظام خانواده که در اثر و در جامعه بازتاب دهنده آن مشاهده میشود.
آرمانگرایی
فیلم با ضرباهنگی نسبتاً جذاب ما را به چرایی و چگونگی ارتباط شکل گرفته میان زوج مورد بحث در اثر پرتاب میکند. نخستین چالش فیلمنامهای آن به کمتوجهی به لزوم عمیق شدن ارتباط خانوادگی بین دو فردی است که به واسطه هنر میتوانند روابطی در سطح بالا داشته باشند. در واقع نظام فیلمنامه ثابت نمیکند این زوج چه تفاوتی با زوج آرتور میلر در نمایشنامه مرگ فروشنده دارند. چارلی و نیکول هر دو خرده خیانتهای نفسانی در میان کار و میهمانیها به یکدیگر میکنند، اما آنچه مورد اهمیت قرار میگیرد نا آگاهی آن دو از اتفاقات رخ داده است. از سوی دیگر نیکول وکیلی را انتخاب میکند که نمونه کاملی از یک جامعه روبه زوال از نظر اخلاقی و حرفه کاری است. پوشش و صحبت خانم وکیل به گونه اغواگر هم زنان و هم مردان را تحت تأثیر قرار میدهد و از آنچه آرمان مدنی یک وکیل دادگستری است فاصله میگیرد. چهره کدری که شخصیتهای داستان از جامعه شغلی خود به نمایش میگذارند مشخص نمیکند که هنر تئاتر در کجای زندگی آن دو قرار دارد. «داستان ازدواج» سردرگم میان آرمانگرایی یک جامعه لذتگرا در همه زمینههای زندگی است که در آن مرد یا زن نابود خواهد شد و در تلاش برای نمایش آینده خانوادهای است که از دل یک جامعه روبه زوال بیرون آمده است.
پرسش؟
آواز خواندن چارلی در پایان فیلم، گریههای او هنگامی که مقابل نیکول زانو زده و ابراز پشیمانی میکند و حتی گریههای نیکول در واکنش به احساسات اطرافش مخاطب را به این فکر وا میدارد که احساسات میان آن دو شکلی فراطبیعی دارد و هرگز فراموش نخواهد شد، اما این زمان است که کاربرد خود را در عصر سرعت و تکنولوژی به نمایش میگذارد. زمان دارای دو بُعد عادت و فراموشی است که «داستان ازدواج» از به کارگیری درست آن عاجز مانده است. نیکول که به سرعت توانسته با دیگری ارتباط برقرار کند آیا در بُعد فراموشی زمان قرار گرفته است؟ آیا ارتباط احساسی میان آن دو صرفاً یک عادت کاری بوده که بر سر پروژهای شکل گرفته است؟ و از همه مهمتر آن که فرزند در زمان فیلمنامه اثر گم میشود؛ بنابراین اشاره هر دو به دغدغه برای نگاهداری فرزند مضحک و به شدت سطحی است. چنین پرسشهایی فرم فیلم را زیر سؤال میبرد و محتوای آن با ابراز احساسات آن دو به یکدیگر پس از قطعی شدن جدایی، تخریب میشود. مؤلف میخواهد نشان دهد که میتوان پس از جدایی هم دیگر را دوست داشت و به یکدیگر محبت کرد، اما در ترسیم خط داستانی برای رسیدن به این هدف اشتباه بزرگی مرتکب شده است و آن رو در رویی آن دو به واسطه استخدام وکیل است. زوجی که بنا به احساسات کمالگرای خود یکدیگر را انتخاب میکنند و شیوه آشنایی آن دو به واسطه هنر و دور از اجتماعی است که نگاهها تصمیم گیرندهاند چگونه نمیتوانند برای جدا شدن از یکدیگر به همان اندازه خودساخته تصمیم بگیرند؟